نتایج جستجو برای عبارت :

خانه ای کنار ابرها

فیلم ایرانی خانه ای کنار ابرها
فیلم خانه ای کنار ابرها در مورد جنگ و دفاع مقدس است.این فیلم در دهه ۶۰ میگذرد اما در مضمونی کمدی.در مورد دو رفیق است که هردو کلاهبردار هستند و برای کلاهبرداری با لباس جبهه به خانه رزمندگان و مادر شهیدان میروند.این دو رفیق به خانه مادر شهیدی میروند تا آنجا دزدی کنند اما با دیدن او تحت تاثیر قرار میگیرند و اتفاق های خنده داری میفتد که
سال تولید : 1393
محصول کشور : ایران
زبان : پارسی
کیفیت : 720p
مشخصات کلی
ژانر : اجتماعی
لبخند می زنند 

ابرها را دوست دارم 
چندی پیش 
 قدم زنان سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی 
و ابرها به تماشای تو نشستند
همه چیز را دَر گوشم گفتند ..
وَزش باد را دوست دارم 
بوی تن ات را می دزد
و من همه اش را یکجا 
زیر همان ابرها 
در آغوش می کشم ..
یکهو ( یک باره ) ..
باران بارید ..
نمی دانستم ، 
خداوند هم اشک می ریزد 
و ابر 
و باد 
و باران به من و تو لبخند می زنند .. !

" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 " 
صبح،یک جور خوبی هوا خوب بود.
از طلوع آفتاب گذشته بود اما،گنجشک ها درست شبیه به دقیقه های پیش از طلوع آفتاب،غوغا می کردند و در هیاهو بودند.
آسمان،ابری-آفتابی بود و تا ابرها کنار می رفتند،آسمان تمامیتِ آبی خود را به نمایش می گذاشت.از آن آبی های پررنگ و پاک.
حس می کردی،انگار بهار فقط دو کوچه با خانه تان فاصله دارد.
حالا ساعت حوالی 15 است و دارد برف می بارد ... 
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
ماه می خواند، آسمان می داند و ابر می بارد. در میان ستارگان همهمه است. فریادی از ماه که سکوت را شکسته، سکوت آسمان که سنگین است و زجه ابرها که بی پایان کشیده می شوند. ماه انتظار تنهایی را می خواند، آسمان انتظار تنهایی را می کشد و ابرها انتظار رفته را می گریند.
کیستی؟
ماه در انحنای سکوت شب کوچه؟
آسمانی نشسته بر لب پنجره پرده کشیده؟
یا ابری در تاریکی اتاق چمبره زده؟
و اما پایان نمی دهم بدون تو، زمین. تو در انتظار چیستی؟ نمی دانی؟ ترسم از همین است. پر
از صبح تا به حال هوا صد مرتبه عوض شده. از پنجره آفیس بیرون را نگاه می‌کنم و ابرها را که با سرعت حرکت می‌کنند. همزمان موسیقی بی‌کلام توی هدفونم می‌شود آهنگ زمینه‌ی رقص ابرها. پرواز پرنده‌ها. تکان خوردن شاخه‌های درختان مقابل پنجره و تک و توک برگ خشکیده‌ی باقی‌مانده روی آن‌ها. آسمان آبی می‌شود. ابرها سفید. نور آفتاب می‌تابد روی ساختمان‌های سفید آن‌طرف پارک. لحظه‌ای بعد رگبار می‌شود. شیشه‌های پنجره‌ها خیس می‌شوند. بعد قطع می‌شود. ابر
 سالهاست در معنی انتظار مانده ام . نمیدانم شما منتظر هستید یا من ! 
من ابرها را خیره به جایی دیدم که روزی آخرین قطره‌ی باران از آنجا عبور کرده بود و باران را ؛ هنگامی که با پای برهنه در جست و جوی ابرها آسمان را می گشت...
من ماه را وقتی دیدم که در انتظار شب ، بر پنهای صورت اشک می ریخت و شب ، هر روز نشانی ماه را از پرندگان می خواست..
ادامه مطلب
فرزند ایشان نقل می کنند:
« شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم.

پدرم فرمودند: تا به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب
را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز
ممکن نیست.
با عتاب فرمودند:
« بی عرضه چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟ »
گفتم: پدرجان من کی ام که به ابر دستور دهم؟
فرمودند:
« بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابر
صعود از پله های بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله های زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی میانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله های دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه ای او را رها نکند... به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصایش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشنای سقوط به سراغش بیاید اما جای آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را د
 از شیب جاده های ییلاق نفس نفس زنان عبور می کنم.از کنار خانه ها و رنگ ها. زن ها لا به لای خاطرات من چادر شب می بافند. تیرک های چوبی را در میدان برپا کرده اند و رنگ ها و نخ ها و پشم ها می روند و می آیند، در آمد و شد کودکان و گاوها و مه و تماشاگرانی که ما هستیم از پنجره های بلندترین ساختمان میدان. درخت ها در مه .مردانی که هزار بار می روند و می آیند و حرف می زنند.رد آنان را می گیریم و از هم نامشان را می پرسیم. از صبح بوی دود است و نان و انتظار آفتاب.شب سوسو
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Ehud Neuhaus
روزی باد خسته از جهانگردی در گوشه‌ای از دشت زیر سنگی پنهان شد تا دیگر ابرها ، خورشید ، باران و خدا او را نبینند با خودش حس کرد که دیگر دلش طاقت آوارگی و حیرانی و سرگردانی را ندارد اما نخواست حس غمگین اش را با کسی در میان بگذارد پس از آن ابرها حرکت نکردند درخت برقص درنیامد بال شاپرک نوازش نشد و دنیا پر شد از یک آرامش تکراری،،، همه به دنبال باد می‌کشتند و باد به دنبال خودش به دنبال خانه‌ای برای آرام بودن احساس پیری می کرد  روزها گذشت کم‌کم زیر
خواهرزادم دیشب ازم پرسید ابرها چجوری درست میشن؟ اومدم براش توضیح بدم که خودش گفت «نه! نه! خودم یادم اومد. آب دریاها بخار میشه. میره بالا. هوا اگر سرد باشه دوباره بخارها قطره‌های ریز میشن و ابر میشه. بعد ابرها هم که به هم می‌خورن؛ رعد و برق درست میشه.» تایید و تشویقش کردم.
بعد پرسید: «خاله، آب چجوری درست شده؟» می‌دانستم پاسخم دور دارد اما چیز دیگری در ذهنم نبود. «ابرها که می‌بارن، آب درست میشه». دور را فهمیده بود و به‌ش برخورده بود که یعنی این
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو  میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
هنر روشی است برای حفظ تجربه ها با نمونه های زیبا و زودگذر بسیار و ما باید به حفاظت از این تجربه ها کمک کنیم.
روز شلوغی را در اردیبهشت ماه تصور کنید که به پارک رفته اید. به آسمان نگاه می کنید و تحت تاثیر زیبایی و ملاحت ابرها قرار می گیرید. زیبایی ابرهایی که به شکل دلپذیری از زندگی پرمشغله و تکراری روزمره ی ما فاصله دارند. وقتی به این زیبایی فکر می کنیم، برای چند لحظه از چیزهایی که ذهن مان را مشغول کرده است، رها می شویم. و در پهنه ی گسترده ی آسمان ق
های با یک تن اَتن کی میشود؟!
این وطن بی ما وطن کی میشود؟!
گر نباشد از توهم این سرزمین
خانه آباد من کی میشود؟!
یک کلید خانه پیش من یک کلید خانه پیش تو ...
صدای عشق میرسد برای تو برای من 
خدا یکیست جان من خدای تو خدای من 
سرود سبز همدلی صلاح عشق میزند 
تا که گلوی تو شوم تا که شوی صدای من 
مرا به باغ میکشد ترانه ها یکی یکی 
یکی برای دوستی یکی برای زندگی 
شکفته باد یاسمن خجسته باد این وطن 
ترانه های نسترن یکی به تو یکی به من 
یک کنار باغ نسترن یک کنار با
شاسوسا بودمکنار همان عمارت مخروب، زیر آسمان شگفت انگیز کویرتنهای تنهاتنها صدای وبلن‌سل در فضا پخش بود، قطعه‌ی Empty Skyو مه عمیق، انگار که تمام ابرهای دنیا به زمین آمده بودند
ارغوان ابتهاج می‌خوانم و منتظر 
منتظر تو که از میان ابرها پیدا شوی
اوج ِدیشب همان قسمتی بود که رو به دریا نشسته بودم. کشتی‌های مقابلم نمیگذاشتند آخر دنیا را ببینم. آسمان ابری بود و من اینقدر شکل در آسمان پیدا کردم که آخرش فهمیدم چرا هنرمندها به تجربیات از این دست علاقه دارند. باد ملایمی که می‌وزید را روی تمام اجزا صورتم حس می‌کردم. دکوتا با فرید در مورد چیزی حرف می‌زد و من اینقدر به این مکالمه خندیدم که نمی‌توانستم نفس بکشم. تمام شب حرف نزدم. آرام بودم. به ابرها نگاه می‌کردم و به مکالمه‌ی بچه‌ها گوش می‌
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: شعر مشیری به یکبار خواندن تمام زیبایی ها و رازهای خود را به خواننده می بخشد. سعدی هم زیبایی ها و هنرهای شعرش را در یک لحظه به خواننده عرضه می دارد. به نظر من مشیری به سعدی نزدیک است و این قلمرو پسند خواننده است.___استاد سیروس آموزگار: از فریدون پرسیدم "چرا 'زورق صبح'؟ این سوی ابرها نیز صبح است منتهی نوری در میان نیست. بهتر نبود به جای 'زورق صبح' می گفتی 'زورق نور'؟" . خیال می کردم هم اکنون در چهره ی وی حالت یک اشراق و مک
در هرجای حاشیه ایستاده باشم یا هرجای متن، فرقی نمی کند. فصل ها عوض می شوند.این را سایه روشن عبور ابرها برشیشه های نورگیر می گوید. برگ های گل های  گلدان های پنجره ها. این همه واژه، این همه اگرها و اما ها، واژه هایی از اعماق سال ها و قرن ها، واژه هایی کهن که تو عاشقشان هستی و من سرگردانشان. بی بضاعتی من، سکوت من، بهانه های من، بیهودگی های روز، هراس های شب، به قاعدگی های آدم ها، بی قاعدگی های من، روزگار پریشان خاطری ها، این همه ها! چه فرقی می کند. فص
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
به تو که فکر می کردم جهان به هم می ریخت منطق وجود نداشت و مردم آدمک هایی بودند در حال حرکت، جاده ها ساخته شده بودند تا مرا به تو برسانند، ابرها انتظار می کشیدند در لحظه ی موعود ببارند، دست ها و سازها تلاش می کردند احساسم را بنوازند، پاهایم می دویدند برای وصالت، چشم هایم می چرخیدند دنیا را، برای تماشا کردنت و دست هایم... دست هایم و آغوش تو... همه چیز به کنار فقط آغوش تو.
ابرها ب آسمون تکیه میکنن 
درختا ب زمین
و انسانها ب مهربونی همدیگه 
گاهی وقتا دلگرمی ی انسان چنان معجزه میکنه که
انگار خدا رو زمین کنار توست
جاودان باد،سایه کسانی که شادی رو علتن نه شریک
و غم رو شریکن نه دلیل
پس یاد بگیریم
در شادی علت باشیم نه شریک
در غم ها شریک باشیم نه علت
در همین چند روز اخیر، سیل و طوفان وحشتناک در کشور عراق، خسارت هایی به همراه داشت و خبرگزاری ها درباره خسارت های ورود این سامانه به کشورمان هشدارهایی داده بودند.
همین روزها تصاویر مربوط به تخریب یک پل بر اثر طغیان رودخانه در کشور نیوزلند نیز توسط رسانه های کشورمان منتشر شده است.
بعد عده ای شایعه ساخته اند که سیل در ایران به خاطر بارورسازی ابرها رخ داده است! درست مثل ادعای تکراری وقوع زلزله بم و کرمانشاه و... به دلیل انجام آزمایشات هسته ای!
از
مادر آرام در اتاق را باز کرد خدای من این عروسک کوچک من است. که امروز این‌قدر بزرگ و زیبا شده، چشمانش می‌بارید هم از شوق هم از دل‌تنگی رفتن اون، دختر ناگهان در آینه ی مقابلش مادر را دید برگشت زن جلو دوید و محکم اورا بغل کرد: خوشحالم دخترم که زنده ماندم و امروز را می‌بینم. امروز حاصل  بیست سال زندگی و عشق او  ، به خانه ی  بخت می‌رفت.  زن روی ابرها قدم برمی داشت. فرانک پنج سال بیشتر نداشت که همسرش از داربست  سقوط کرد و تنها فرزندشان فرانک شد تنها
چطور ماه در افق بزرگتر است؟


همشهری آنلاین:
هنگامی که ماه در نزدیک افق قرار می‌گیرد، بزرگتر به نظر می‌رسد

شاید فکر کنید که جو زمین، ماه را بزرگتر نشان می‌دهد. اما نه اینطور نیست، مغز شماست که ماه را بزرگتر می‌بیند.
ذهن اعتقاد دارد که اشیایی که در افق قرار دارند نسبت به چیزهای بالای
سر ما در فاصله دورتری قرار دارند. چرا؟ چون ما عادت داریم که ابرها را چند
کیلومتر بالای سرمان ببینیم، اما ابرها در افق ممکن است صده
دختری هستم حدودا سی ساله، از خانواده متوسط و با ظاهر از نطر خودم متوسط و به لطف اطرافیان خوب، من حدود چهار ماهی هست که از یه رابطه فوق العاده پرچالش و شدید عاطفی بیرون اومدم، ارتباط دوستی نبود چون مطلقا اهلش نبودم، طرف مقابلم هم ظاهرا نبود، اختلاف فرهنگی و فکری شدیدی بین ما بود که هر روز فاصله ما رو بیشتر و بیشتر کرد و در نهایت جدا شدیم، بگذریم مساله من الان اون بنده خدا نیست. ارتباط ما چند ماهه که تموم شده.
نمیدونم چی شده که درست تو موقعیت
تنها جاییکه می توان بدون گردن درد، نیم ساعت تمام آسمان را خیره تماشا کرد، داخل سرویس است. از پشت پنجره تمیز، ابیش را نوشید و ابرها را نظاره کرد.
_____
اول گربه بود. گربه ای وحشی با دندان های ببر مانند. آواره هایش دراز تر شدند دندان هایش کوچکتر. اول آماده شکار بود، حالا خود شکار به نظر می رسید. ترسیده...
دوم مرگ بود. مرگ، شبیه کارخانه دود سازی بود. دود های دراز و وحشتناک تا بالای بالا می دویدند. ترسناک بود. یعنی گربه از آن ترسیده بود؟
سوم جمجمه بود. بز
دستانم را حلقه می کنم دور فنجان چایی که بوی بهار می دهد...این جا کنج اتاق من...کاکتوس های رنگارنگ کنار پنجره ام لحظه لحظه جان می دهند برای دیدن باران از پشت پنجره...من و کاکتوس هایم هر دو هوس باران و بوی نا کرده ایم...دلمان گرفته و گره گشایی می خواهیم...هواسمان همچنان پی توست...پی تو که نیستی...که شاید بوی نمِ خاک های ملتهب خبری از تو بیاورند...مثل رنگین کمانی که بعد از یک بارانِ حسابی از پشت ابرها بیرون بیاید...
بیرون بیا...نگذار میان این خشکسالی ها،رس
در همسایگی حتی صدای گریه تو را هم تاب نمی‌آوردند، می‌گفتند فاطمه یا شب گریه کند یا روز...به علی گفتی: ای اباالحسن! چقدر کوتاه بین آنان خواهم ماند، و چقدر پنهان شدنم از میان ایشان نزدیک است. به خدا قسم شب و روز از گریه ساکت نمی‌شوم تا این‌که به پدرم رسول خدا ملحق شوم...علی برای راحتی‌ات در کنار #بقیع #خانه‌ای_جدید بنا کرد؛ #بیت_الاحزان شد این خانه...(بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۷۷؛ بیت‌الاحزان، ص۱۳۸)
جهت تشکیل اجتماع مردمی و نیز ایجاد پایگاه ارتباطی با مردم شریف منطقه کنار زمینه پروژه تا شروع پی ریزی ساختمان مسجد، نماز خانه ای احداث می شود.
طبق مصوبه هیئت مؤسسان در تاریخ22  خرداد 98، شروع عملیات احداث نماز خانه از شنبه 25 خرداد خواهد بود.
آدمی رو در نظر بگیرین که داره همزمان روی سه چهارتا پروژه نسبتا سنگین دانشگاهش کار میکنه و هی امتحان نیم ترمه که یکی یکی از سر میگذرونه و روزه و ماه رمضون و اینا هم مزید بر علت شده و حسابی رمقش رو کشیده. یعنی بعضی روزا که از خواب پا میشه میبینه حتی حال نداره دستش رو تکون بده، چه برسه به اینکه بلند بشه و دوباره فعالیت های روزانه اش رو از سر بگیره.
اینا رو با چاشنی استرس جنگ و اینکه حالا چی میشه و چه غلطی بکنیم، چه گلی به سر بگیریم و  همچنین یک دعوای
روزها کسل کننده و دمق، فقط دنبال بهانه گرفتن و بیرون رفتن از خانه دل افراد را کمی باز می کند ، بیرون از منزل صدای بوق ممتد ماشین ها فریاد بلند بساطی محله ، دعوای عابرها با هم ویراج رفتن موتورها ،باز زندگی را کسل تر می کند و چشم بند مشکی و تاریک را روی چشمان محکمتر جا می گیرد .
با تمام تفاسیر شب به خانه برگشتم و با تمام خستگی دست و صورتم را شستم ، لباس های راحتی پوشیدم و با لبخند به نظافت منزل مشغول شدم ؛ میز ساده را زیبا تزیین کردم و دور هم با لیخن
 
 
تفاوت اصلی خانه های هوشمند با خانه های معمولی در این است که همه ی وسایل در خانه های هوشمند به یکدیگر متصل هستند و با یک دستگاه مرکزی کنترل می شوند. کنترل آب و هوا، چراغ ها، لوازم، قفل ها و انواع مختلفی از دوربین ها و مانتیورهایی که می توانند به خانه های هوشمند و خودکار اضافه شوند از هر جای خانه و حتی دور از خانه قابل کنترل می باشند.
 
 
 حصرت صادق ع فرمود رسولخدا ص فرمود بترسید از دعای ستمدیده و مصلو،م زیرا که ان از ابرها و پرده های مانع از دعا بالا رود تا خدای عزوجل در ان بنگرد و فرماید آن را بالا برید تا برای او اجابت کنم و بپرهیزید از نفرین پدر که ان از شمشیر برنده تر است 
قدم‌زنان برای رسیدن به خانه‌ی دوستش از کنار خیابان می‌گذشت. دستش را در جیبش برد و شکلات‌هایی را که در آخرین لحظه از روی میز خانه‌ی عمویش برداشته بود درآورد. یکی را انتخاب کرد و بقیه را به جیبش برگرداند. می‌خواست اول عیدی سری هم به آرش بزند و قبل از اینکه خانواده‌ی آن‌ها برای تعطیلات به مشهد بروند او را ببیند. یکی از شکلات‌ها را هم برای آرش کنار گذاشته بود. از آخرین باری که همدیگر را دیده بودند کمی بین‌شان شکراب شده بود. دعوایشان سرِ دوچر
قطره آبی بودم در دریاچه ای آرام که با وزش باد از سویی به سوی دیگر می رفتیم مانند گهواره ایی بود و در کنار دوستانم شاد و خوشحال بودم. برای خودمان بازی می کردیم و از غم دنیا به دور بودیم. در یکی از روزهای گرم بهاری، زمانی که آفتاب سوزان، مستقیم می تابید و سطح دریاچه را گرم کرده بود، احساس گرما کردم، حس کردم که در حال متلاشی شدنم، هر چقدرکه دست دوستانم را محکم تر می گرفتم، فایده ایی نداشت. آفتاب بی رحمانه می تابید و مرا از خانه ام جدا کرد. از آن گهوا
گاهی از خودم می‌پرسم چطور می‌شود این‌همه کارهای بی سر و ته را با هم انجام داد؟ اما سریع از سؤال خودم نگران می‌شوم. چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم به عقب نگاه نکنم. نگاهم را رو به جلو نگه می‌دارم چون می‌دانم اگر لحظه‌ای از خودم بپرسم چطور این کارها را سر و سامان می‌دهم؟ از سنگینی بار آن‌ها جا می‌زنم. شاید برای همین باشد که به ظاهر بی‌خیال می‌خندم و غم‌ها را به روی خودم نمی‌آورم.
این روزها فکر می‌کنم چقدر دلم تنگ شده است برای تمام آن
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دست‌ها که می‌نگرم، هیچ چیز نمی‌بینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بی‌نهایت ادامه دارد. یک‌جور عدم که دلم می‌خواهد در آن حل شوم و تمام این لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر می‌روم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو می‌رود. زمین، درختان، ماشین‌ها، دیوارها، آدم‌ها، آدم‌ها، آدم‌ها... و همهٔ ما محکومیم به بودن.
اجاره ویلا در جنگل ابر : بهترین خانه های روستایی و کلبه های بومگردی بی نظیر در جنگل ابر را در گلستانیها جستجوکنید. گلستانیها بهترین واحد های اجاره ای را با قیمت های متنوع و امکانات بی نظیر در اختیار شما قرار می دهد.جهت رزرو ویلا اجاره ای , سوئیت فول امکانات و کلبه های جنگلی و بومگردی در جنگل ابر با این شماره تماس بگیرید.
09114481870
اجاره ویلا در جنگل ابر | جنگل ابر شاهرود یکی از بهترین مناطق خوش و آب و هوا می باشد که در حدود 45 کیلومتری شهر شاهرود در م
با سردتر شدن هوا در پاییز، مردم بیشتر در خانه می مانند. اما در کنار آن
می توانیم از زیبایی های تغییر فصل هم استفاده کنیم. برای شروع تزیین خانه
برای فصل پاییز، نقطه کانونی هر اتاق را انتخاب کنید. از جلوی درب شروع
کنید و به قسمت های دیگر خانه بروید.
ادامه مطلب
زن ، پرستار بیمارستان فارابی بود . این را از محدوده ای که سوار تاکسی شد فهمیدم و از بوی الکل طبی مقنعه ی سورمه ای اش . از بوی بیمارستان سرشانه هایش .  نشست کنار من و در را بست . من بارانی ام را جمع و جور کردم و کمی کنارتر رفتم . سمت چپم مرد کارگری بود با کفش های پر از رنگ،دستهای ترک خورده و قابلمه ی  استیل روی زانو . زانوی قابلمه دارش را به زانوی زنگ زده ام نزدیک تر کرد در حالی که هنوز کمی جا بود و نیاز نبود خودش را و زانویش را جا به جا کند .سرِ  صبح ِ 
شهر تبریز به واسطه رشادت های آزاد مردانی همچون ستارخان و علی مسیو در دوران انقلاب مشروطه نقش برجسته ای در تاریخ معاصر ایران دارد، به همین خاطر بازدید از خانه های باقی مانده از مشروطه خواهان که روزگاری محل تشکیل جلسات و ستاد جنگ بوده برای ما یاداوری میکند که این شهر بزرگ چه تاریخی را پشت سر گذاشته است.
خانه های تاریخی تبریز
موزه قاجار (خانه امیر نظام)
خانه تاریخی ستارخانموزه علی مسیوخانه بهنام (خانه قدکی)خانه مشروطه تبریزخانه حیدر زاده تبری
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین. 
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
زن ها قلب خانه اند .. 
زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
 زن ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد، تمام اهل خانه را به غم کشیده است.
آری زن بودن دشوار است، خدا
پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد
چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...
به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.
آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.
غصه می‌سوزد مرا، باران ببار کوچه می‌خواند تو را، باران ببار 
 ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببار 
 خاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببار 
 باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار

+پشت پنجره نشسته ام و باران می بارد
ناودانی چشمانم سرازیر شده است
خانه هوشمند چیست؟ویکی پدیا، درباره اینکه خانه هوشمند چیست و اتوماسیون خانگی یعنی چه، اینطور می نویسد که:
«خانه هوشمند یک فناوری نوظهور و در حال گسترش است. خانه هوشمند در پایین‌ترین سطح خود می‌تواند به همهٔ خدماتی اشاره داشته باشد که بدون دخالت صاحب‌خانه عملی را در محیط خانه اجرا می‌کنند»
چیزی متوجه شدید؟!بله، قرارمان سرجای خودش باقی ست. قرار است به زبان ساده با شما درباره هوشمند سازی صحبت کنیم و بگوییم که خانه هوشمند چیست ؟
پس بی خیال وی
اول مهر ماه بازسازی مان تمام شد و آمدیم به خانه جدید.
من هیچ وقت خانه های ویلایی را دوست نداشته ام.
چون تمام کودکی و نوحوانی من در بالاترین طبقه یک آپارتمان گذشت.
هر صبح کنار پنجره اتاقم مینشستم و به کلاغهایی که روی بلندترین درخت باغ پشت خانه مان قار قار میکردند نگاه میکردم و نسیم صبح صورتم را خنک میکرد و از آن بالا که قلمرو کوچک من بود تا چندین کوچه آنطرف تر را میدیم که آدمها ریز در رفت و آمد بودند و من قلم به دست، عاشقانه ترین شعر هایم را مینوش
اجاره ویلا در جنگل ابر | جنگل ابر شاهرود یکی از بهترین مناطق خوش و آب و هوا می باشد که در حدود 45 کیلومتری شهر شاهرود در مسیر جاده آزادشهر قرار گرفته است. این جنگل به دلیل پوشش وسیعی از ابرها با نام جنگل ابر معروف شده است. جنگل ابر از نظر موقعیت مکانی در سمت شمال به جنگل های استان گلستان، از طرف جنوب به کوه قاسم، کوه ابر و قطری، از طرف شرق به منطقه اولنگ و از طرف غرب به کوه یخام و تکیانو منتهی می شود.
منطقه ای که جنگل ابر در آن واقع شده، در مجاورت دو
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
عاشق روزهای اسفندم، اسفندی که صبحاش مه‌گرفته‌ست و صدای مرغ‌های دریایی از روی رودخونه‌ شنیده می‌شه، ظهرهاش گرمای مطبوعی داره و بعدظهراش با طنازی ابرها همراهه. کاش حال دل ملت اونقدری خوش باشه که از دیدن این زیبایی‌ها لذت ببرن.
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر توبه کردم و در خواب غفلت گم شدم
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
من کورم و هم راه و هم همراه را گم کرد
چه زود گذشتند شبهایی که برای خوابوندنت باید گاهی حتی تا یک ساعت کنارت می موندم و دذ آغوشم نگهت می داشتم، برای خسته نشدنم و بهره بردن بیشتر هردومون نذر سوره قدر و صلوات حضرت زهرا و... میذاشتم، چقدر دوست داشتم کل قرآن رو در گوشت بخونم...
فرصت ها مثل ابرها در گذر هستند
برای منی که عجیب و غریب های دردناک زیادی رو تجربه کردم از مادری، تو یک آیه ی مصوری، که فرستاده ی بی واسطه ی خدا می دانمت...
کاش همیشه همینجوری دور هم جمعمان کنی. کاش همیشه همینجوری ما را دور یک سفره، کنار هم بنشانی و مثل وقتهایی که قرار است توی یک قاب جمع شویم، مجبورمان کنی کمی مهربانتر بنشینیم تا توی عکس جا بشویم. کاش این عکس گرفتن تا قیامت طول بکشد و کسی فلاش نزند و 3 را نگوید تا ما همیشه لبخند بزنیم و دستمان دور گردن هم بماند. حالا که یک خط در میان، پیام‌های مجالس آخر ماه می رسد، میترسم بعد از پیراهن مشکی ها و کتیبه‌ها، بعد از جمع شدن موکب‌ها و باندهایی که "هلابی
در سال ۲۰۰۸ پسر بچه ی ۶ ساله ای هرشب از خواب به صورت هراسان بلند میشد و اظهار داشت کسی هنگامی که او خواب است نگاهش میکند.خانواده او توجهی به این موضوع نمیکردند تا اینکه روزی متوجه شدن خانه ای که در ان زندگی میکنند در واقع خانه یک پیر زن تنهایی بود که خودش را با قهوه سمی شده کشته بود.انها تصمیم گرفتند پسرشان را کنار خودشان بخوابانند و در ماه اینده از این خانه بروند اما در همان شب پسرشان هنگامی که به حمام رفته بود ایست قلبی میکند و از دنیا میرود.پ
رفته بود تا دم در و برگشته بود. انگار که می‌دانست یا حس کرده بود که اگر برود خرید، نمی‌تواند دست‌پر برگردد. نشست پشت در. نگاه به ساعت روی دیوار هال کرد. تا افطار چیزی نمانده بود. بلند شد تا در را باز کند. صدای زنگ بلند شد. کسی پشت در بود. در را باز کرد. همسایه چند خانه آن‌طرفشان بود. یک‌کاسه آش نذری داد دستش. در را بست. باز نشست روی زمین. نگاه به ساعت کرد. بلند شد. سفره را پهن کرد. کاسه‌ی آش را گذاشت وسط سفره. خانه داشت تاریک می‌شد. برق به تکرار هرر
عکس چندماهگی‌ات، محصور در قابی کوچک جلوی یکی از قفسه‌های کتابخانه‌ی کوچکمان خودنمایی می‌کند. هر روز چند ثانیه‌ای به عکس خیره می‌شوم و از دوست داشتنش، از دوست داشتنت قلبم لبریز می‌شود. هم‌زمان از فکر کردن به روزهایی که در زندگی هم نبوده‌ایم  نازک می‌شوم. می‌دانم عجیب است اما دلم می‌خواست کنار تو و با تو تجربه می‌کردم همه‌ی اولین‌ها را. اولین‌ها یگانه‌اند. اولین‎‌بار که باران را می‌بینی. اولین‌بار که می‌روی پشت پنجره و می‌بینی
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
گزارش صعود به قله  ۳۶۲۰ متری خِرو صبح روز جمعه ۹۸/۶/۱۵ به اتفاق ده تن از اعضای گروه کوهنوردی برنا (فرهنگیان ناحیه ساری) از ساری به سمت دودانگه/ بنافت/ روستای سنگده حرکت کردیم. صبحانه را کنار چشمه تِلارسربند صرف کردیم. ساعت نه صبح به جنگل مرس‌سی رسیدیم، اتومبیل را آنجا پارک کردیم. بندهای پوتین را محکم بستیم و کوله را به دوش کشیدیم و به دل جنگل راش با درختانی با قامت‌هایی کشیده که همگی چتر سبز رنگی به سر داشتند، زدیم. 
بعد از جنگل راش پا به مرتع
کاش میشد وقتی به دنیا میومدی یه فرم بهت میدادن میگفتن دو تا خواسته بگو. خب قطعا من میگفتم تولد در یکی از کشور های اسکاندیناوی اونوقت میتونستم وقتی بعد از ظهر برمیگردم خونه با این حال که آسمون پر از ابرهای سیاه هست و خورشید پشت این ابرها کاملا مخفیه کلید مینداختم و وارد خونه میشدم  در حالی که هیچکس خونه نیستپ.ن 1: این اتفاق سالی یکی دوبار میفته و هر بار که مواجه میشم باهاش قند تو دلم آب میشه
پ.ن 2: هنوز به خواسته دوم فکر نکردم
 
اول بزارید ماجرای خانه ی نور رو براتون بگم یه روزی توی شهرم دنبال خانه ی نور میگشتم، مثل قصه ها بود توی بازار از مغازه دارا و رهگذرا پرسیدم خانه ی نور کجاست؟ خب خیلی هاشون مثل الان شما، با تعجب بهم نگاه میکردن، یکیشون که مغازه ش سر کوچه ی خانه ی نور بود، بهم نشونش داد
ادامه دارد...
جنگل ابر ملاقات زمین و آسمان | جنگل ابر شاهرود یکی از معروف ترین و زیباترین جاذبه های طبیعی ایران به شمار می رود و برای اقیانوسی از ابر که در زمان های مختلف سال، آن را در بر می گیرد، شهرت زیادی پیدا کرده است.جنگل ابر شاهرود قسمتی از قدیمی ترین جنگل های هیرکانی است و گونه های نادر و منحصر به فرد گیاهی و جانوری را در خود جای داده است و با مناظر خارق العاده خود، هر ساله گردشگران و طبیعت گردان زیادی را به سوی خود می کشاند.
اجاره سوئیت در جنگل ابر
091144
جنگل ابر ملاقات زمین و آسمان | جنگل ابر شاهرود یکی از معروف ترین و زیباترین جاذبه های طبیعی ایران به شمار می رود و برای اقیانوسی از ابر که در زمان های مختلف سال، آن را در بر می گیرد، شهرت زیادی پیدا کرده است.
اجاره سوئیت در جنگل ابر
09114481870جنگل ابر شاهرود قسمتی از قدیمی ترین جنگل های هیرکانی است و گونه های نادر و منحصر به فرد گیاهی و جانوری را در خود جای داده است و با مناظر خارق العاده خود، هر ساله گردشگران و طبیعت گردان زیادی را به سوی خود می کشا
فتوکلیپ مینیمال: «شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله
مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.
مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی
ریش زدن حوصله میخواهد، ندارم. تیغ را کنار میگذارم. به صورتم در آینه نگاهی میکنم. مثل پیرمردی شده ام که سالهاست پایش را از خانه بیرون نگذاشته است و هرروز صبح، روزنامه پشت در خانه اش را برمیدارد و تا آماده شدن قهوه اش صفحات ان را ورق میزند. دیگر قرار نیست از اخبار مهمی با خبر شود، فقط برای این میخواند که وقتی گذرانده باشد، چشمی گرم شده باشد. دنیا همین است! یک سری سلسله اتفاقات می افتد، تا دیگر هیچ اتفاقی برایت مهم نباشد. تا زمانی که عادت می‌کنی ب
شیشه در دکوراسیون داخلی از آن دسته متریال هایی می باشد که کاربرد زیادی دارد. شیشه به دلیل شفافیتی که دارد باعث بازتاب نور می شود که فضا را روشن می کند.
شیشه ها در انواع مختلفی موجود می باشند که بستگی به نوع آن ها در طراحی داخلی نیز مورد استفاده قرار می گیرند.
امروزه با پدیدار شدن دکوراسیون مدرن از فلز و شیشه در کنار یکدیگر در دکوراسیون داخلی استفاده می کنند.
در این مطلب قصد داریم روش های استفاده از شیشه ها را در دکوراسیون داخلی بررسی کنیم.
ر
کل سال یک طرف  و روز اول عید و خانه ی باباجان هم یک طرف....
من شش تا عمو دارم و همه یمان خانه هایمان با یک دریچه به هم راه داشت و نیازی نبود از کوچه به خانه ی هم برویم...
سال که تحویل می شد یک آن میدیدی پسرها از در و دیوار دارند میریزن توی خانه ی ما که بعد از آنجا بدو بدو بروند خانه ی بابا جان
دخترها هم پشت بندشان ..
ادامه مطلب
مدتی نبودم و کلید اینجا را به یلدا سپرده بودم. اما حقیقتا امشب بی هیچ دلیلی دلم خواست اینجا بنویسم. اگر از احوالاتم خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما و خستگی و کمردرد! مطمئنا شما از خیلی چیزها خبر ندارید! مثلا خبر ندارید که خستگی ام به خاطر ساییدن کف و دیواره های حمام است و کمردردم به خاطر سه طبقه بالا آوردن یخچال 30 فوت است! یا خبر ندارید خدا دستمان را گرفت و همه چیز را برایمان جور کرد که شب عید در خانه خودمان باشیم و همین الان از خانه خودمان ب
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .. به محض شروع حرکت قطار، پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن!! درختها حرکت می کنند. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پس
بالای میز، یک گچ بری ساده هست که من همیشه برایش نقشه میکشیدم. مدتی میخواستم درنا بسازم و ازش اویزان کنم. یک مدت نخ های رنگی و فلان و بهمان! اخرش دلم رضا داد به اینکه پیچک دورش بچیم. پیچک جان بهارم تازه انقدری قد کشیده که دیوار کنار قفسه کتاب را تمام کند و به سقف و گچ بری اش برسد! 
قفسه کاکتوس هایم تقریبا یک ماه است که دستم رسیده. و به شدت برایش ذوق کردم. اندازه هایش را جوری گرفتم که حدفاصل میز و پنجره را بدون ذره ای پرتی پر کند و گلدان هایم غرق نور
بر همکاران سخت می گرفت. فکر همکاران مشغول او بود: از خانه تا محل کار، از محل کار تا خانه، در محل کار، در خانه...
بهترین ایده ها و طرح ها را می‌توان از خانه تا محل کار طراحی کرد. اما من او نمی گذاشت...
حق الناس مخفی یعنی اینکه
فکر دیگران را مشغول من خود بکنیم... 
هرچند خنده بر لب عالم می آورندباران و برف با خودشان غم می آورندمن دوست دارم این غم باران و برف رازیرا تو را دوباره به یادم می آورندباران چکامه ای ست که در وصف عاشقانخورشید و ابر و باد فراهم می آورندهر سال ابرها شب یلدا سبد، سبداز باغ آسمان گل مریم می آورنداما دریغ از آن همه پروانه ی سپیدبا خود بهشت را به جهنم می آورندگل ها اگرچه چشم نوازند و بی رقیبپهلوی برگ های خزان کم می آورندامسال دست پنجره از برف خالی استامسال درد پشت سر هم می آورندسیدابو
زندگی، تلخ نشد،
تلخ، زندگی شد!
هیچش آن،
طعم خوش عشق را مزه نکرد.
و هیچش کس،
بدون غم،
بر دریای بی آرامش عشق،
آرام نگرفت!
شاید سالهای بعد،
انتظار خود را بکشد!
و روزی سرانجام این گاهی تمام شود،
«گاه فکر دوست داشتنم»!
و پایان،
شایدش نویسنده،
از شبها متنفر شود.
ابرها بمیرند،
ماه زنده شود
و سرانجام،
دهل صبح سعدی،
بکوبد نوبتش،
و شب تنهایی،
پایانش را بیدار کند!
به نام خداروزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن
سلام
دوستان خانه ما برای ما مهم است و باید هم اینگونه باشد چون
محل زندگی ما است و ما در خانه باید راحت و ارام باشیم وقتی
از سر کار به خانه برمی گردیم اگر منزلمان زیبا باشد هنگام ورود به خانه با
دیدن زبایی ها و تمیزی ها حالمان خوب می شود و انژی میگیریم و این بسیار زیباست .
دوستان یکی از راه های تمیز نگاه داشتن خانه و زیبایی منزل
می تواند نقاشی ساختمان باشد چرا که خانه روحی تازه خواهد
گرفت و خانه نو و نوار خواهد شد البته باید از نقاش ساختمان خوب و
این روزها خیلی ذهنم شلوغ بوده... خسته ام... ذهنم خسته است... دلم می خواهد چند روز سکوت کنم... مراقبه کنم... با هیچ کس حرف نزنم... حرص هیچی را نخورم... قضاوت نکنم... به گذشته و آینده فکر نکنم... غرق همین لحظه اکنون بشوم... پشت پنجره بنشینم و چشم بدوزم به آسمان... به ابرها... چشم بدوزم به درخت موی همسایه که دوباره دارد برگهایش سبز می شود... دیگر انگار ظرفیت گفتن و شنیدن ندارم... دو تا کبوتر کنار هم نشسته اند روی لبه ی دیوار... شاخه های درخت هم در دست باد می رقصند... ه
باران می‌بارد. همه چیز زرد و سیاه است. آرزو می‌کنم یک قطره باران باشم. ببارم. بوزم. بیایم پایین. رو تن خشک خیس یک برگ. با او حرف بزنم. حرف بزنم و بشنوم که قطره‌ی زیبایی هستم. تو راهرو دختری می‌بینم که موهاش آبی‌ست. دوست دارم با تو حرف بزنم. به او می‌گویم موهاش زیباست. می‌گردم دنبال اسم آن فیلم که دختر موهاش را آبی کرده که به برگ بگویم آن را ببیند. سُر می‌خورم. برگ رفته است. دنبال او می‌گردم. گم شده است. رفته‌ام. پله‌ها را. سراشیب را. رو به پایین.
قبر هر روز پنج مرتبه انسان را صدا میزند :1.من خانه فقر هستم با خود تان گنج بیاورید2.من خانه ترس هستم با خود تان انیس بیاوردید 3. من خانه مار ها و عقرب ها هستم با خود تان پادزهر بیاورید 4. من خانه تاریکی ها هستم با خود تان روشنایی بیاورید5. من خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بباوردید
1. گنج . لا اله الا الله 2. انیس . تلاوت قرآن کریم3. پادزهر .صدقه و خیرات4. روشنایی . نماز نماز شب 5. فرش . عمل صالح
┈┈•✾✾•┈┈
 
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و باخیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه ، ولى در کمال تعجب ، دستگاه پیام داد :"موجودى کافى نمیباشد ! "امکان نداشت ، خودم میدونستم  که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم، با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام آمد:"رمز نامعتبر است"این بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:آقا لطفا نقداً پرداخت کنید ، پول نقد همراهتون هست؟....فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته
در راه بر
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
اثرات مشهد دیروز رسما تو تنمه 
همکارم میگه چیه؟ چی شده؟ میگم برای چی؟
میگه ناراحتی 
میگم آره خلقم پایینه 
 
 
 
 
 
 
 
همکار نگهبان رو میگم ندیدمش
میگه کی ؟ خانمم؟
میگم آره 
میگه صبح بوده
.....
 
 
میام سمت ماشین و با خودم میگم پسره رو ابراست 
با چه ذوقی میگه خانمم
میگم الهی همیشه خوب باشن الهی همیشه رو ابرها باشن 
 
من اما 
حالا موندم که کجا برم؟ وقتی امامم هم قبولم نمی کنه 
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. [خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار]


اد
هنوز هم!
چیه این استقلال که این‌قدر کلیشه‌ای و قوی می‌خوامش؟ چندسال باید صبر کنم برای داشتنش؟ چند تومن باید پول جمع کنم؟ چه‌قدر باید کار کنم؟ تا کجا باید برنامه‌ریزیش کنم؟ تا کی باید تصورش کنم؟
توی آینه به خودم خیره می‌شم و می‌گم «ترسویی. اگر نبودی خوراکش فقط یک کنکور نسبتا بد بود. رتبه دورقمی چه کمکی بهت کرد که این‌قدر براش حرص زدی؟!»
و نهایتا چی‌کار از دستمون برمیاد؟ توی آینه به خودمون لبخند می‌زنیم!! :)
 
پ.ن: من برای امشب عکسی ندارم!
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
معرفی درسا و سه کنج
شرکت چرم درسا مدتی است که محصولات خانه و دکوراسیون با نام تجاری خانه درسا تولید می کند. دفتر مرکزی آنها در خیابان شریعتی است.اگر می خواهید با محصولات خانه درسا طراحی کنید، می توانید به محصولات خانه درسا در سایت سه کنج مراجعه کنید. سه کنج را که می شناسید. همان اولین اپلیکیشن طراحی داخلی و دکوراسیون ایرانی. حالا در سه کنج می توانید با محصولات خانه درسا طراحی کنید و محصولات درسا را در کنار هم و در کنار محصولات دیگر شرکت ها ببی
و این آخرین فرصت برای رویا دیدن است ... چقدر دوست دارم امشب در آغوش رویاها گم شوم ... و به بیکرانه دریاها سفر کنم و روی ابرها قدم بزنم ... ماه را بغل کنم و عطر مهتاب را نفس بکشم ... به پروانه ها زل بزنم و از روی رنگین کمان سر بخورم ... و آنگاه به چشمک ستاره ها زل بزنم ... در اقیانوس عشق غوطه ور شوم و تمام احساسات وجودم به جز دوست داشتن را دور بریزم ... و هیچ عضوی به جز چشم برای زل زدن نداشته باشم ... در خلا عشق بمانم و هیچ چیز لمس نکنم ... چه رویاهای قشنگی هستند
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
خبری نیست 
ماه معمولی نیست ...خبری هست
ابری نیست بادی نیست
یادی هست آسمان نزدیکتر نشسته است
ناخنی روی سطح ابرهای حاجب آسمان می شود کشید با سر پنجه دعا
راه دور است ....
من دورم
آسمان دور است؟ 
نمی دانم 
هم خبری هست هم خبری نیست....ناخنی روی سطح ابرها می شود انداخت با سر پنجه دعا..گریه هم می شود کرد
ابری نیست بادی نیست
آسمان خاطر خواه منست
76 ایده های تجاری مبتنی بر خانه | اکنون شروع به کسب درآمد کنید!آخرین بار توسط جف رز ، CFP® در تاریخ 15 نوامبر 2019 اصلاح شدشما احتمالاً در حال تعجب هستید ، "بعضی از کارهایی که می توانم از خانه انجام دهم چیست؟"
سرمازدگی در شلوار راحت شما هنگام حصر در خانه شما و در همان زمان پرداخت هزینه ، جذابیت دارد.
ادامه مطلب
خیابان کمی شلوغ بود و آقای یوسفی، راننده اتوبوس شهری را هر چند از گاهی پا به ترمز می کرد. به هر ایستگاهی هم که می رسید، تعدادی مسافر از لابه لای هم، سوار و پیاده می شدند و با هر بار باز و بسته شدن در، سوز و سرمای پاییزی به داخل اتوبوس راه می یافت. آسمان نیمه ابری بود و خورشید سعی می کرد که خود را از لا به لای ابرها بیرون بکشد و نور و گرمای ضعیف اش را از شیشه ی اتوبوس به داخل آن عبور دهد. روی سومین تک صندلی ردیف زنانه نشسته بودم.آقای یوسفی را می دیدم
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال + ویدئو
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
راستش این شب‌ها که دیر می‌خوابم، نصفه‌شب‌ها را همش با خاطرات گذشته سپری می‌کنم و هراتفاق کوچکی مرا یاد قبل‌ترها می‌اندازد.
مثل همین الآن که با خواندن یک توییت، یاد شهریور سه سال پیش افتادم، روز آخری که در خانه بودم و قرار بود فردایش بروم خوابگاه!
آن‌ شب نرگس خانه‌مان بود، جواب کنکورش آمده بود و قبول نشده بود، نرگس به‌خاطر خانواده‌اش مدام رعایت می‌کرد و دوست‌نداشت دانشگاه آزاد برود، وقتی دید سازمان نه‌ چندان محترم سنجش بی‌رحمانه ن
از خرید برگشته ام
در کوچه با نایلون های زیادی که حاصل ساعت ها گشتن در پاساژها هستند دارم به خانه بر میگردم
درست زمانیکه احساس رضایت از زندگی دارم در کوچه و از پشت سر بهم شلیک می کنن تق
مغز استخوانم می سوزد و حرکت چیز گرمی را در بدنم حس می کنم
خون و خون و خون جاری می شود
کلید خانه در دستم بود
قبل از اینکه به خانه برسم
کارم را ساخته بودند
می خواستم تلاش کنم خود را به خانه برسانم
ىلی زمانیکه به خاطر اوردم در خانه کسی منتظرم نیست
در سکوت خود مردم
سال
علت سر گیجه هام رو بالاخره متوجه شدم، بدن کوآلاییم دچار کمخوابی حسابی شده واسه همین مغزم یاری نمی کنه. چند روزیه سرگیجه وحشتناکی دارم در حدی که اصلن نمی تونم سرم رو از حالت روبه رو تغییر جهت بدم یا یهویی بلند شم از جام. امروز ظهر بعد از کلاس یه خواب حسابی رفتم و این دفعه بدون سرگیجه بلند شدم. هنوز گیج خواب بودم که تصمیم گرفتم برم توی حیاط. هنوز هوا ابریه ولی خبری از بارون نیست. نسیم خنک عصر حسابی سرحالم آورد و بیشتر از نیم ساعت توی حیاط قدم زدم و
گویند عارفی قصد حج کرد. 
فرزندش از او پرسید: پدر کجا می خواهی بروی؟ 
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟ 
گفت: مناسب تو نیست. 
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما کجاست؟ 
پدر گفت: خدا در آسمان است. 
پسر بیفتاد و بمرد! 
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم کجا رفت؟ 
از گوشه خانه صدایی شنید که می گفت: تو ب
۱.در این چند روز گذشته ، با اینکه در خانه‌ام ، حس می‌کنم در تعطیلات بِسر می‌برم . روی موزائیک‌های حیاط راه می‌روم و  به یاد سرمای دل‌انگیز سنگ جویباران می‌‌افتم . گوشه‌ی حیاط ، روی پله‌ها می‌نشینم ، وقتی نسیم بهاری دست بر شقیقه‌هایم می‌کشد ، لبخند می‌زنم . گاه در دشت می‌دوم ، گاه در روشنای چراغ های کویر مبهوت می‌مانم .  لب ساحل قدم می‌زنم و طلوع آفتاب را تماشا می کنم ،  باران می‌بارد و بوی خاک را استشمام می کنم ، قطرات باران ، به نوبت
گوشه ی خانه نشسته ام ، از پنجره ، نور ، تکه ای از فرش را می رباید . نمیدانم این فرش قرمز را میتوانم قالی صدا کنم یا نه ، اما اسم آن پرده را که با هر نسیم نرمی ، جلو و عقب می رود، می دانم ،نامش لبخند است .  ذره های خاک در هوا معلق اند وآرام این طرف و آن طرف می روند ، عجله ای در کارشان نیست ، در کار ساعت روی طاقچه هم . صدای اذان از دو کوچه آن طرف می آید ، آرام پرده را کنار می زند ومی نشیند روی آنجایی که نور ، جای فرش بر زمین پهن شده . سجاده آماده است ، عشق ه
نوروز و بهار است ولی خانه بمانیدویروس کروناست، بدانید بدانید
تعطیلی امسال نه از بهر سفرهاستدر خانه بمانید و به هر جاده نرانید
هر شهر که هستید همان شهر بمانیددر ساری و سمنان و اگر در همدانید
دور از هم و در فاصله دور بایستیدگر در صف بانکید و اگر در صف نانید
یا در لگن خانه به استخر روید وبر بالش خود نیز کمی اسب دوانید
از تلوزیون فیلم ببینید به تکرارتاریخ و رمان و هنر و شعر بخوانید
در غار قرنطینه به هم غُر نزنید وبر یک دگر اشیاء گران را نپرانید
خو
یکی از تکنولوژی های جدید که در سال های اخیر استفاده از آنها محبوبت زیادی پیدا کردده است، استفاده از چشمی های درب دیجیتال در کنار استفاده از قفل هوشمند این روز ها تبدیل به یکی از ملزومات مدرن و هوشمند سازی ساختمان ها است.
استفاده از چشمی درب این امکان را برای شما فراهم میکند تا بتوانید بدون این که جلوی در خانه بیاید از همان جایی که نشسته اید وقایعی که بیرون از خانه رخ میدهند را تحت نظر داشته باشید. 
پس از اینکه قفل دیجیتال چشمی دیجیتالی را روی
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
من ... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُرده‌ام به خانه باز خواهد گشت
تو از این تنبوره‌زنانِ توی کوچه نترس
نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ می‌گذرم
می‌آیم مشق‌های عقب‌مانده‌ی تو را می‌نویسم
پتوی چهار‌خانه‌ی خودم را
تا زیرِ چانه‌ات بالا می‌کشم
و بعد ... یک طوری پرده را کنار می‌زنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بی‌گورش
نفهمد که یکی کم دارد!
سید علی صالحی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها